۱۳۹۵ آبان ۶, پنجشنبه

خاطره ای جالب و خواندنی از قمرالملوک وزیزی یه نقل از کتاب طهران قدیم

جعفر شهری: گویند روزی قمر الملوک وزیری اولین خواننده زن ایران، سوار بر درشکه به جایی می رفت. درشکه چی از جلوی قهوه خانه ای رد می شود که گرامافونش آهنگی از قمر را پخش می کرد.
درشکه چی آهی می کشد و می گوید چه می شد خدا به من هم پولی می داد تا می تواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم.
قمر می گوید: خدا را چه دیده ای، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند.
درشکه چی از سر حسرت آهی کشید و گفت ای خانم، قمر کجا و عروسی پسر من کجا؟ تا پولدارهایی مثل تیمورتاش ها و حاج ملک التجارها هستند کجا دست ما به دامان قمر می رسد؟
قمر پس از دلداری درشکه چی، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان آن با خبر می شود و می فهمد که عروسی دو روز دیگر در خانه ای در جنوب تهران است.
صبح روز موعود قمر همه مقدمات یک جشن مجلل را از فرش، قالی، میز، صندلی، شیرینی، میوه، برنج، روغن، دیگ و دیگور آماده می کند و به چند نفر می دهد که به خانه محل عروسی ببرند.
کارگران پیش چشمان حیرت زده درشکه چی و اهل خانواده، خانه را به نحو زیبایی تزئین و چراغانی می کنند.
طرف های غروب، قمر با ارکستر خود و همچنین یک دسته مطرب رو حوضی وارد و با ورود او شور و غوغایی در محله به پا شده و مردم برای دیدن او به پشت بام ها هجوم می برند و درشکه چی خود را روی پاهای قمر می اندازد و قمر او بلند کرده و می گوید: این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک تار موی شماها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم.
و بعد از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد، به مطرب ها می سپارد تا آنجا که ممکن است مجلس عروسی را گرم کنند و خود آنجا را ترک می کند.

قمر الملوک وزیری

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ای کاش بعضی هنرمندان امروزی یاد بگیرند.
مملکت که رفت انسانیت هم باهاش رفت

ناشناس گفت...

ايولا به غيرت قمر🌹🌹🌹🌹💕💕
افرين بر قمر و روحش در ارامش ابدى